×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

hamdast

همدست

× هر مطلب برام جالب بود میارم
×

آدرس وبلاگ من

hamdast.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sa5488

چهار زن

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت ...


زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.
بسیار مراقبش بود و هميشه بهترین چیزها را به او می داد .


زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد


واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید .


اما زن اول مرد ، كه زنی بسیار وفادار و توانا و در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ،اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت .


روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ،اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"


بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا دربرابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ "
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد .


ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ "
زن گفت: البته که نه ! زندگی در اینجا بسیار خوب است .
تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم . قلب مرد یخ کرد .


مرد تاجر به زن دوم روی آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟ "
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد


در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود وهیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم..."

 


در حقیقت همه ما چهار زن داریم :


الف: زن چهارم که بدن ماست. مهم نیست چقدرزمان و پول صرف زیبا کردنش بکنی . وقت مرگ ،اول او ترا ترک می کند .


ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد .


ج :زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدرهم صمیمی وعزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سرمزارت کنارت خواهند ماند.


د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم

او ضامن توانمندیهای ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد .
غافل نباشيم كه مبادا دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده باشد .

چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 - 2:16:06 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ارسال پيام

یکشنبه 9 تیر 1392   5:05:48 PM

قبل از تن و پول و دوست  وقتمان را صرف پرورش روحمان کنیم

آخرین مطالب


سه روز بیشتر وقت نمانده‌! پنج سین سفره نوروز هنوز اسیرند و شما می‌توانید کمک کنید


گفتگو با خدا


وجدان صادق


تفاوت نگاه


ﻧﮕﺎﺵ ﮐʋﺩﻡ ?ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺩAﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ


نجات بچه آهو از مرگ حتمي


تجربه ی آقای هادی خادم آرانی


تجربه های نزدیک به مرگ چیست ؟


مراحل تکامل یک مرغ عشق


دوست‌های اینترنتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

78450 بازدید

36 بازدید امروز

3 بازدید دیروز

86 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements